شناسهٔ خبر: 54970 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

آخرین رمان میگل دِ اونامونو دوباره منتشر شد

«خاله تولا» آخرین رمان میگل دِ اونامونو نویسنده و فیلسوف اسپانیایی است که با موضوع مادر نوشته شده است. میگل دِ اونامونو نقش مهمی در روشنگری اسپانیا داشت.

آخرین رمان میگل دِ اونامونو دوباره منتشر شد

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ،میگل دِ اونامونو آثار تحلیلی ارزشمندی دارد. او نویسنده‌ای است که چهره شاخصی همچون بورخس در وصف او می‌نویسد و ستایشش می‌کند.

در میان آثار تحلیلی او می‌توان به کتاب‌های: «عشق و پداگوژی» (۱۹۰۲) کتابی بین رمان و نقد، به منزله اثری گروتسک و کاریکاتوروار که جامعه ادبی را برمی‌آشوبد و روش‌های تربیتی دوران را با هجوی خاص به استهزا می‌گیرد؛ «قدیس مانوئل نیک شهید» (۱۹۳۰) که هماورد تنگاتنگ باور ناباوری است؛ «دن سالندالیوی شطرنج‌باز» (۱۹۳۰)؛ و «یک انسان بی‌چاره پولدار» (۱۹۳۰) اشاره کرد.

 «مه» (۱۹۱۴) که به طنز آن را نیبُلا می‌خواند؛ «اَبِل سانچز» (۱۹۱۷) که فاقد قدرت ادبی خاصی است؛ «سه رمان نمونه و یک مقدمه» (۱۹۲۰)؛ و «خاله تولا» (۱۹۲۱) از معروف‌ترین رمان‌های میگل دِ اونامونو است.
 
رمان جذاب و خواندنی«خاله تولا» نوشته میگل دِ اونامونو را پیش از این با ترجمه نجمه شبیری منتشر شده بود.

نولا شخصیت سرسخت بلندترین رمان اونامونو، بیانگر آغاز زمزمه گذر از سنت به مدرنیته اسپانیا و طرح مسائل فمینیستی از سویی و در اصل بیانگر شخصیت پارادوکسیکال نویسنده‌ای با زیربنای تفکر اگزیستالیست که هم نسل ادبی خویش سرآمده بوده و هم در هم نسلان خویش و نویسندگان آتی تاثیرگذار، نویسنده‌ای که از سویبزرگانی چون بورخس ستوده شد.

شبیری در چاپ جدید این کتاب مقدمه‌ای نوشته است و در این مقدمه درباره نویسنده و کتابش توضیح می‌دهد: «دُن میگل دُ اونامونو هر آنچه هست و می‌اندیشد در کتاب «سرشت سوگناک هستی» یا همان «درد جاودانگی» تعریف می‌شود.

این استاد دانشگاه در ادامه از اونامونو می‌نویسد: متفکری صاحب سبک، دچار دردهای اگزیستانسیالیستی، نویسنده، منتقد، شاعر، تحلیل‌گر و در اصل فیلسوفی که دردِ بودن و جاودانگی دارد. نکته قابل توجه در زندگی وی، زیستن در اوج انهدام و انقراض و بروز سال فاجعه اسپانیاست. در ۱۸۹۸ اسپانیا آخرین مستعمراتش یعنی (کوبا، جزایر فیلیپین پوارتوریکو و گوام) را از دست می‌دهد و این امر باعث می شود که چند متفکر متعهد به سوگ این افول نشسته، تا راه چهاره‌ای برای اقتدار از دست رفته اسپانیا بیابند.


شبیری در ادامه می‌نویسد: « این متفکرین با سلایق و خلق وخوهای متفاوت، یکصدا با انتخاب نمادین واژه کاستیل، در پی نجات اسپانیا با رویکردهای ملی و گاه بس ریزبینانه دورهم جمع شدند. بازیافت هویتی در خطر، اتحادی را سبب شد که نهایتاً مقدمه ظهور نسلی ادبی شد که مهم‌ترین اعضای آنرا میگل دِ اونامونو، آثورین خوسه مارتینث رویث، آنتونیو ماچادو، آنخل گانیبت، رامون ماریا دِ بایه این کلان، پیو باروخا، ریکاردو باروخا، رامیرو دِ مائثتو، انریکه مِسا، و رامون منندث پیدال تشکیل می‌دهند. نسلی که بی‌تردید در راس آن دُن میگل دِ اونامونو قرار داشت. در نهایت گروهی نویسنده، تحلیل‌گر و شاعر در جامعه حضور یافتند که هرکدام به نوعی در جامعه شاخص بودند. اونامونو، سلطان تضاد و اقتدار؛ آثورین ریزبین و جزیی‌نگر؛ آنتونیو ماچادو، شاعری متعهد و بی‌تکرار؛ آنخل گانیبت، عارف مسلک؛ رامون بایه این کلان، خالق آثاری به نام «کج و معوج» با گریزی به مدرنیسم؛ پیو باروخا، پزشک منزوی متأثر از فلاسفه؛ ریکاردو باروخا،‌ نقاشی ادامه دهنده راه فرانسیسکو گویا؛ مائثتو، تئوریسین سیاسی و متأثر از نیچه؛ انریکه دِمِسا، شاعر و منتقد تئاتر؛ و رامون منندث پیدال، فیلولوژیست و مورخ.

مترجم «خاله نولا» می‌افزاید: این گروه در ابتدا تصمیم به حذف یا بازسازی سنت داشتند، اما با گذر زمان نه تنها به سوی آن بازگشتند که همه موجودیت وطن را در ریشه‌ها به جست‌وجو نشستند. دوباره زنده کردنِ دن‌کیشوت و تصویر کاستیل به‌عنوان نماد اسپانیا، الگوی کارشان شد. در این راستا اونامونو با اولین سخنرانی‌هایش به استاد این نسل بدل گردید.

اوانمونو یک باسکی تمام عیار و تکرو بود. روح ناآرام او به سختی دیگر را برمی‌تافت. او هیچ حزبی غیر از حزب خوش را به رسمیت نمی‌شناخت و می‌گفت: «من به حزب خودم تعلق دارم و اگر کسی در آن وارد شود، آن را منحل می‌کنم و حزب دیگری برپا خواهم کرد.»

شاید تنها نقطه کوری که در جاه‌طلبی چنین شخصیتی در راستای نوشتارش به جای مانده، این باشد که چرا من دن‌کیشوت را نیافریدم؟ چرا سپر آهنین، شمشیر مضحک و پیاله‌ ریش‌تراشی پیش از من سروانتس را جاودانه کرد؟

او بسیار نوشت، مثل غالب نود و هشتی‌ها و شاید بیش از تمام استادان همدوره‌اش چون بایه این کلان، اما هرگز سرِ تسلیم در مقابل روح هراس‌زده‌اش خم نکرد. وی با وحشت از مرگ و در حال گریز از فناپذیری، به بستر تسلیم و تا آخرین لحظات از من حرف زد، از غروری که اسپانیای رو به انهدام را روح می‌بخشید و در نهایت جاودانه شد، آن‌سان که هماره در پی آن می‌گشت.

شبیری در معرفی نویسنده رمان «خاله تولا» می‌نویسد: دن میگل دِ اونامونو (سپتامبر ۱۸۶۴ ـ‌ دسامبر ۱۹۳۶) در استان باسک متولد شد. مادر او، سالومه دِ خوگو، و پدرش، فلیکس دِ‌ اونامونو، تاجری بود که در مکزیک ثروتی به دست آورده بود. میگل سومین فرزند از شش خواهر و برادر بود. او در پنج سالگی، پدر را از دست داد. در دوران نوجوانی کتابخانه پدری مکانی بودکه بیش از هرجایی او را به هیجان می‌آورد و مجذوب می‌ساخت. آن جا بود که جهانِ کتاب را کشف کرد. در جوانی، دختری به نام کنچالیثارراگادِ گِرنیکا نظر او را جلب کرد و به زنی در معنای عشق پاک و در نهایت مادر فرزاندش بدل شد. میگلِ جوان بارها در دوران طولانی نامزدیش تصمیم گرفت تا دنیای مادی و فردی خویش را کنار بگذارد و خود را وقف کلیسا کند. در اصل از همان دوران با دغدغه‌های اعتقادی دست و پنجه نرم می‌کرد. در ۱۸۸۰ برای تحصیل فلسفه و ادبیات به مادرید سفر کرد ولی در پی همان حس قوی نوستالژیک، گاه بهانه زادگاهش را می‌گرفت. مادرید ایمان او را ضعیف می‌کرد و می‌گفت: «آنقدر به شرعیات فکر کردم و پی تحلیل منطقی و عقلانی رازها رفتم، تا ایمانم را از دست دادم.»

عقل به تنهایی نمی‌توانست راه‌گشای مسایل عرفانی او باشد و همواره در پی یافتن راهی دیگر برای حل این معما می‌گشت. او تحصیلاتش را در فلسفه و ادبیات به پایان برد و کرسی زبان یونانی در دانشگاه سالامانکا را از آن خود کرد و پس از چندی به ریاست دانشگاه برگزیده شد. این سِمت چندان دوام نیاورد و به دلیل مسائل سیاسی از آن خلع و در دوران دیکتاتوری پریمو دِ ریبرا به جزیره فُواِرته بنتورا تبعید شد. وی با روحیه آزادی‌خواهی به فرانسه گریخت و تا سال ۱۹۳۰ در آن‌جا اقامت گزید. در بازگشت به وطن، بار دیگر ریاست دانشگاه را به دست آورد و تا ۳۱ دسامبر ۱۹۳۶ (سال آغاز جنگ داخلی اسپانیا) که مرگ صفحه زندگیش را بست در آن سِمت باقی ماند.

کتاب «خاله تولا» نوشته میگل دِ اونامونو با ترجمه نجمه شبیری در ۱۶۸ صفحه با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه به بهای ۱۵هزار تومان از سوی انتشارات نگاه راهی بازار نشر شد.

نظر شما